دو سرباز با يك زن

مسعود بهروان
bamdad_83@yahoo.com

پيشكش به ر. ملا احمدي

اين يك روايت عادي و معمولي است از همان دست نوشته هايي كه راوي در آن هيچ گونه منظور سياسي خاصي ندارد چون ذاتا از سياست متنفر است و طبق معمول در زمستان به نوشتن آن پرداخته است حال مي توانيد چشمانتان را ببنديد و خيابان خلوتي را مجسم كنيد كه تنها دو سرباز و يك زن در آن است البته بهتر است چند نفر مغازه دار را هم وارد داستان كنيد . خوب الان سه شنبه است ودو سرباز يك ساعت مرخصي گرفته اند . ساعت شش يا هفت عصر مي تواند مناسب باشد. سرباز اول يك شهرستاني بي لهجه است . زن جلوي آنها راه ميرود سن و سالش اصلا معلوم نيست . مي تواند بيست وپنج يا بيست و شش ساله باشد . سرباز اول به دومي: امروز سيگار را حتما ترك مي كنم چون هر سيگاري كه روشن مي كنم چهره پدرم را تصور مي كنم كه ناراحت است و من هم اصلا تحمل ناراحتي اش را ندارم. سرباز دوم اصلا تا به حال سيگار نكشيده است وهيچ وقت هم به كشيدن آن تحريك نشده است.
زن در اين قسمت از مغازه اي كه جلوتر قرار مي گيرد تصميم ميگيرد كه سبزي بخرد كنار همان مغازه كه جلوتر است يك مغازه خوار بار فروشي است ، سرباز اولي تصميم مي گيرد دوباره سيگار بكشد اين ها در ذهنش مي گذرد و سرباز دومي هيچ اطلاعي در اين باره ندارد.
زن حالا وارد مغازه مي شود ، آشي مي خرد .احتمالا شوهرش يا بچه اش مريض است شايد هم خودش البته ممكن است شوهري در كار نباشد . پس موضوع در اين جا فرق مي كند چون راوي در اين جا تصميم دارد سرباز دومي را يك جوري علاقمند به زن نشان بدهد . پس لابد مي بايستي عشوه اي را هم براي زن در نظر گرفت تا داستان پر خواننده تر شود واگر قرار شود تا آنقدر طولاني شود كه كتاب شود به چاپ هاي بيستم وسي ام كارش بكشد.در هر صورت زن در اين قسمت چادرش را هي باز و بسته مي كند، آبي روشن پوشيده است . سرباز اول هم سيگاري روشن كرده است. پك هاي عميقي به سيگار مي زند. سرباز دومي بي هيچ مقدمه اي عاشق زن شده است اين را مي توان از رنگ صورتش وپرت وپلا گويي هايش در بيرون مغازه و وقتي با سرباز اول حرف مي زند، حدس زد.

خوب راه ميروند ديگر، زن در جلوي آنها و دو سرباز با هم پشت سرش چقدر حالا از او بيشتر خوشش مي آيد چون حس مي كند او هم دوستش دارد . چون از قديم گفته اند دل به دل....
زن اصلا شايد به مردي ديگر فكر مي كند كه هم پولدار تر وهم داراي سر و وضع بهتر ي از سرباز دومي است.

سرباز اولي ساكت ودر عين حال سيگاري هم ديگر براي كشيدن ندارد. سرباز دومي به زن نگاه مي كند و خيالبافي هاي بدي راجع به زن مي كند . شايد زن فاحشه است و با مرد هاي زيادي تا به حال خوابيده است .اين فكر از كمي عقب تر و زماني كه زن با سبزي فروش خوش و بش مي كرد و آخرش هم پولي به او نداد در ذهنش خطور كرده است.
ولي نمي تواند اين طور باشد دليش را هم نمي داند. خوب عاشق زن است و چون گفته اند آب مي گردد چاله را پيدا مي كند حتما زن نجيبي است ، چون خود او بالفطره آدم چشم و دل پاكي است.
سرباز اولي خميازه مي كشد و از خيال بافي هاي سرباز دوم خسته شده است. در چهارراه بعدي قرار است سرباز دوم زن را در انبوه جمعيت گم كند پس از حالا مي توانيد سرباز دوم را براي اين كه در نخستين عشقش شكست خورده است دلداري بدهيد

تهران ، بهمن/ 1382
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

31277< 12


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي